چطور جوامعی به دور از تعصب داشته باشیم؟
چند سال پیش یک روز احساس کردم که سال های بی شماری را مثل اسب عصاری دور خود چرخیدم. هیچ چیز ندیدم و هیچ راه جدیدی را تجربه نکردم. فقط همان مطالبی را که سال ها تحت آموزش قرارا گرفته بودم و برایم به باور تبدیل شده بود را اجرا می کردم. آن روز مثل انسانی که از خواب بیدار شده یا از جنگل در مه قدم بیرون گذاشته، چشم بندها را برداشتم و شروع به دیدن کردم. انگار نوزادی بودم که تازه چشم باز کرده، منتهی با یک تفاوت، با کوله باری از تاسف و پریشانی که چطور می شود یک انسان فقط در یک جهت و قالب خاص تفکر کند و توشه ای ناچیز فراهم کند؟
کوری چیست؟
ما فکر می کنیم که کوری فقط ندیدن با چشم عضوی است و انسانی را کور می نامند که این عضو را از دست داده باشد، در صورتی که این کوری فقط کوری ظاهری است. ما می توانیم ظاهرا بینا باشیم ولی چیزی را نبینیم، ما می توانیم شنوا باشیم ولی چیزی نشنویم. ما با عمل به دانسته هایمان بدون پرسش، بدون بررسی و بدون شک موجوداتی کروکوریم و متوجه آن نیستیم. هرگاه که مطلبی به ما آموختند و ما بدون چون و چرا پذیرفتیم و عمل کردیم، یک قدم به کوری نزدیک شدیم. گاهی علاوه برعمل کردن، به اصرار بر درست بودن رسیدیم و چیزی که بدست آوردیم، رنگش، جنسش و عملکردش، شکل تعصب به خود گرفت و کوری را به همراه آورد.
چرا کوری را می پذیریم؟
مغز انسان به دنبال راحتی و آرامش است. پس هنگامی که مطلبی را آموزش می بیند، اگر در جهتی باشد که بداند، به کنکاش و کنجکاوی نیازی نیست، به راحتی آن را می پذیرد. به خصوص اگر شخصی که آن را می گوید مورد اعتماد باشد یا ازشخص مورد اعتمادی بگوید. معمولا بیشتر ما به دنبال درستی و عقلانی بودن آن نمیگردیم، چون اینگونه راحتتریم. به همین علت در یک مسیر ثابت، بدون بررسی حرکت میکنیم، مرتب پیش میرویم و مسیرعصبی قویتری میسازیم، بدون توجه به اینکه شاید راه نادرستی باشد. کم کم در یک چرخه گیر میافتیم، از صبح تا شب و همه فرداها را به همین روش ادامه میدهیم. از مشکلات کوری این است که هر چه بگویند، باورمی کنیم وبدتر اینکه خودمان نمی دانیم که کوریم. به قولی:
آن کس که نداند ونداند که نداند در جهل مرکب ابد دهر بماند
چطور با کوری برخورد کنیم؟
در این بین شاید صحبت این باشد که جامعه ما را به این سمت سوق میدهد. جامعه که ازخوانواده شروع می شود، انسان شکاک و پرسشگر را نمیپذیرد. اکثر ما دیدیم که بعضی ازمعلمین مدارس با پرسشگرها چگونه برخورد میکنند. بعضی وقتها طوری پرسشگری را سرکوب و مسخره میکنند که سوال پرسیدن را فراموش کند. کاملا درست است، جامعه ما اطاعت را دوست دارد. سوال پرسیدن به عنوان مسخره بازی یا اذیت مطرح میشود. با همه این مسائل به نظر شما باید به این اطاعت تن داد یا روحیه پرسشگری را در خود تقویت کرد؟ آیا بهترنیست حداقل مسئولیت خودمان را بر عهده بگیریم؟
ابتدایی ترین کاری که میتوان انجام داد، ذهنآگاهی است. ذهنآگاهی کمک میکند که ما از افکار خود و کور بودنمان آگاه شویم. بعد بپذیریم که اگر تعصب داریم (که تقریبا همه انسانها چه کم یا زیاد تعصب دارنند) خود را اصلاح کنیم. جامعه از تک تک ما انسانها ساخته میشود و اگر ما منتظر باشیم که کس دیگری این کار را شروع کند، هیچگاه تعصب در جامعه از بین نمیرود. درست است که جامعه ما به خاطر تربیت روحیه مطیع پروری انسانهای مطیع را میپذیرد، و همینطور انسانهایی را که در چرخه زندگی گم میشوند، کر و کور میشوند و فقط ظاهرا زندگی میکنند را بیشتر دوست دارد. اما این مسئله باید برای ما انگیزه ای باشد تا هرچه سریع تر به زندگی پویا و پر از کنجکاوی برگردیم و از زندگی پر تکرارخسته کننده و پر از کارهای اغلب بیهوده (که اگر فایده داشت ما تبدیل به انسانهایی متعصب، خشک و بدون پرسش و شک نمیشدیم) ازاد شویم.
ابتدا خود را همانطور که هستیم بدون قضاوت ببینیم و بپذیرم، سپس مسئولیت خود را پذیرفته و بدانیم هر کاری از خودمان شروع میشود. بعد بپذیریم که کسی نمیتواند ما را تغییر دهد و بدانیم که تغییر سخت است. تغییر یک چرایی عظیم میخواهد که هر کس آن را برای خودش ایجاد میکند. تغییر درد دارد اما تغییر نکردن دردش بیشتر است. اگر هر روز ببینیم که سفر ما در زندگی مثل راه رفتن روی تردمیل است، به هیچ کجا نمی رسیم، فقط می خوریم، می خوابیم، کار می کنیم، سختی بدون جهت می کشیم و همانجایی که شروع کردیم (یا اندکی جلوتر) هستیم، باید دردمان بیاید که راهی که دیگران گفتند را بدون پرسش و کنجکاوی پذیرفتیم و رفتیم. اگر کنجکاوی میکردیم و ساده لوحانه نمیپذیرفتیم، زندگی مان حتما طور دیگری بود. ما متعصبانه هر روز راه غلطی را می پیماییم چون حاضرنیستیم به اشتباهمان اعتراف کنیم. دیدن مسیر پشت سر و زمان از دست رفته درد دارد ولی معلوم نیست چقدر زمان در جلوی ما قرار دارد و اگر چند برابر زمان از دست رفته باشد، آن وقت چه کنیم؟ آنگاه درد را چند برابر تحمل کردیم. دوستان ما دو مسیر پیش روی خود داریم: یا می توانیم در جهل وتعصب زندگی کنیم واجازه دهیم دیگران برای ما تصمیم بگیرند و یا اینکه از کورکورانه زندگی کردن دست برداریم و روحیه پرسشگری را در خود ایجاد کنیم.
دیدگاهتان را بنویسید