تفکر نقاد برای زندگی

خیلی از ما بهخاطر کسانی که به آنها اعتماد داشتیم، صحبتشان را بیکموکاست پذیرفتیم و در زندگی خود اجرا کردیم. سالها در پی هم عقایدی را داشتیم که خود در داشتن آن هیچ نقشی نداشتیم. گاهی شاید به آنها شک کردیم؛ ولی با جملاتی دیگر دهانمان را بستند. گاهی به خود گفتیم: «یعنی میخواهی بگویی تو بیشتر میفهمی؟» و با این جمله تفکر را تعطیل کردیم. هرچه در جامعه و خانواده سنتیتر زندگی میکردیم، احتمال شنیدن ازایندست صحبتها بیشتر میشد. در مدرسه هم سوال حکم سرکار گذاشتن معلم را داشت و کلمه چرا تاوان سنگینی به دنبال داشت. شاید جملات قبلی یادآور خاطرات زیادی باشد و به ما نشان میدهد که یادگیری تفکر نقاد در زندگی چقدر مهم است.
تفکر نقاد و زندگی
زندگی از همه احساسات، افکار، رفتارها و عملکردهای لحظهبهلحظه ما درست میشود. اگر ما ندانیم که نحوه تفکرمان و چیزی که پشت آن است، چقدر در زندگی ما تاثیرگذار است؛ زندگیمان بیشتر در تعصبات و خرافات غرق میشود. ناآگاهی، ندانستن و شکنکردن میتواند زندگی فلاکتبار برای ما ایجاد کند. هنگامی که ما چیزی را ندانیم و ناآگاه باشیم خیلی زود فریب میخوریم، چرا که مغز ما در پی آگاهی نیست و برای مصرف کمتر انرژی به دنبال حفظ وضعیت موجود است. بخصوص اگر در پی دانستن چیزی، دیواری از اعتماد، عشق، دین یا … (هر چیزی که با باورمان ناسازگار باشد) فروبریزد؛ این روند را سختتر هم میکند.
بعضیاوقات حاضریم واقعیت را قربانی عقاید و باورهایمان کنیم؛ چون تغییر را دوست نداریم، مخصوصا اگر بفهمیم که تا حالا اشتباه میکردیم اعتراف بهاشتباه نه به کسی فقط به خود، سختترین کار ممکن است. بخصوص که مدت زیادی را در اشتباه گذرانده باشیم. بعضی از ما فکر میکنیم که زندگی باید ثابت، بدون موج و تلاطم باشد. درصورتیکه اگر کمی دقت کرده و به روند زندگی خود از جنینی تا بهدنیاآمدن، از نوزادی تا پیری نگاه کنیم؛ درک میکنیم که نه در وجود ما که در جهان هستی هم هیچچیز ثابت نیست و همه چیز در حال تغییر است. پس چطور انتظار داریم که با تفکر ثابت زندگی خوبی داشته باشیم، تفکر ما هم در حال تغییر است و ما در صورت بلد نبودن تفکر نقاد، با این تغییر مبارزه میکنیم.
انواع دیگری از مغالطه
در مقاله تفکر نقاد در مقابله با تعصب، درباره استدلال و مغالطه صحبت شد و اینجا تعدادی از مغالطههای منطقی را شرح میدهیم. گاهی ما مغالطهها را از روی بیاطلاعی برای رسیدن به یک نتیجه دلخواه بهعنوان استدلال به کار میبریم. حال اگر این مغالطهها را نشناسیم، حتما دچار اشتباه شده و بهغلط از آنها استفاده میکنیم.
مغالطه منطقی تخطئه
زمانی اتفاق میافتد که با حمله به یک شخص بخواهیم استدلالش را رد کنیم. نمیدانم برای شما اتفاق افتاده یا نه ولی معمولا این مغالطه هنگامی اتفاق میافتد که ما روی مطلبی تعصب داشته باشیم. در آن موقع ما گوش نمیکنیم که طرف مقابل چه میگوید فقط با حمله به آن شخص میخواهیم هرچه سریعتر صدایش ساکت شود. گاهی با این کلام که: «اصلا تو در حدی نیستی که بخواهی راجع به این شخص یا این موضوع حرف بزنی» بهسرعت دهان شخص مقابل را میبندیم؛ چون در درون خود از واقعی بودن حرفش میترسیم. در واقع از خودمان و از تغییر میترسیم و فرار میکنیم.
مغالطه مسمومکردن چاه
در این مغالطه به خود شخص مستقیم حمله نمیکنیم؛ بلکه استدلالش را با گرهزدن به چیزی که منفور است، لکهدار میکنیم. بهعنوانمثال استدلال وی را به طرز تفکر یک دیکتاتور میچسبانیم و میگوییم؛ چون این دیکتاتور هم این اعتقاد را داشته پس مذموم و نادرست است.
مغالطه خودت هم
این اشتباه وقتی صورت میگیرد که انتقاد معقولی را نمیتوانیم پاسخ دهیم در عوض به عملکرد خود آن شخص اشاره میکنیم. نوع دیگر این مورد «پس اون چی» هست، مثلا به کسی میگوییم چرا ورزش نمیکنی و شخص در جواب میگوید نه اینکه خودت خیلی ورزشکاری.
مغالطه توسل به جهل
این مورد واقعا زیانبار است و در تبلیغ باورهای فراهنجار یا ماورای طبیعی استفاده میشود. در این مغالطه از فقدان شواهد یا دانش طوری استفاده میکنیم که انگار یک استدلال برای یک نتیجه خاص است. در نظریههای توطئه هم این نوع استفاده میشود و برای دفاع از یک نظریه توطئه نقاط مبهم یا غیرمعمول را پررنگ میکنند تا بهعنوان مدرک استفاده کنند.
مغالطه مرجعیت کاذب
در اینجا مقدمه یا فرض اول صحیح است؛ ولی نتیجهگیری ما غلط است. برای مثال میگوییم فلانی خیلی کارگر زحمتکشی است پس بهتر است وزیر … بشود. در این مواقع از خودمان بپرسیم چه ربطی دارد؟
مغالطههای دیگری هم هستند بهعنوانمثال ما گاهی میدانیم شخصی کلام درستی میگوید؛ ولی به هر دلیلی نمیخواهیم بپذیریم؛ در این صورت میگوییم: «این آدم اگر میتوانست بچش را درست میکرد، حالا میخواهد به ما درس بده» درصورتیکه شاید کسی خانواده موفقی نداشته باشد؛ ولی معلم یا مدیر موفقی باشد.
نوع دیگری که خیلی هم مورداستفاده است، این است که ما در تحلیل استاندارد دوگانه را داریم؛ یعنی اگر دوستمان عملی را انجام دهد، یکطور رفتار میکنیم و اگر دشمنمان همان کار را انجام دهد؛ رفتارمان طور دیگری است. ضربالمثل یک بام و دوهوا اینجا مصداق دارد و استدلال ما هم این است که نه من میدانم منظورش چه بود. این استاندارد دوگانه غیراخلاقی و بر علیه یکپارچگی است. برای مثال اگر پدری فستفود بخرد خیلی بابای باحالی است؛ ولی اگر مادر بخرد، به او لقب مادر تنبل میدهند.
ندانستن هرکدام از این موارد برای ازبینرفتن زندگی کافی است. کمی تفکر
منابع:
کتاب ذهن فریبکارشما استیون نوولا
دوره تفکر نقاد پیام بهرامپور
دیدگاهتان را بنویسید