سایه چیست؟

همه ما خصوصیات یا صفاتی داریم که به هر دلیلی آنها را دوست نداریم و سعی در پنهان کردن آنها داریم. ما فکر میکنیم کامل بودن یعنی از هر عیب و نقصی عاری باشیم. بسیاری از ما پیامهایی ازقبیل: «من خوب نیستم، من دوست داشتنی نیستم، من بی ارزش هستم.» به خود میدهیم و متاسفانه این پیام ها را باور داریم.
تعریف سایه
سایه شامل همه ویژگی های شخصیتی ماست که میخواهیم آنها را پنهان یا نفی کنیم. سایه جنبه های تاریکی از ماست که باور داریم از نظر خویشان، دوستان، خانواده و حتی خودمان پذیرفته نیست. ما از مواجه شدن با این بخش از وجود خود در هراس هستیم چون فکر میکنیم با موجودی وحشتناک روبرو خواهیم شد. بخش سایه شخصیت اصلی ما را شکل میدهد و با در آغوش گرفتن تمامی شخصیت و خصوصیات خود، اعم از نیک و بد میتوانیم اعمالمان را آزادانه انتخاب کرده و آزاد شویم.
سایه از احساسات سرکوب شده و صفاتی تشکیل شده که تمایل دارند گاه و بی گاه در موقعیت های نامطلوب بیرون بیایند و گاهی در حساس ترین زمان ما را درمانده میکنند. هنگامیکه با سایه خود آشتی کرده و آن را درآغوش بگیریم، دیگر لازم نیست که برای بیرون آمدن آنها از سایه بترسیم و در اضطراب باشیم.
انسان و سایه
همه ما انسانها با احساسی سالم به دنیا آمده ایم و در بدو تولد خود را میپذیریم و دوست داریم. هیچ کودکی درباره هیچ کس پیش داوری و قضاوت نمیکند. در کودکی ما در لحظه زندگی میکنیم و خود را آزادانه نشان میدادیم اما با بزرگ شدن از اطرافیان یاد میگیریم که چیزهایی را که دوست نداریم؛ پنهان کنیم. بتدریج یاد میگیریم که با چه رفتاری ما را قبول میکنند و چه رفتاری موجب طرد شدن ما میشود. این آموزش ها کم کم ما را از زیستن در لحظه دور کرده و از ابراز آزادانه خودمان جلوگیری میکند.
ما به معصومیت کودکی خود نیاز داریم تا بتوانیم وجود خود را در لحظه بپذیریم و انسانی سالم وکامل و شاد باشیم. نیل دونالد والش در کتاب «گفتگو با خدا» میگوید: «احساس عشق کامل به رنگ سفید شبیه است. بسیاری گمان میکنند که سفید به معنای بی رنگی است، در حالی که سفید تمامیرنگ ها را در بردارد. سفید از ترکیب همه رنگها ایجاد میشود. به همین ترتیب، عشق نیز فقدان احساساتی از قبیل تنفر، خشم، شهوت، حسادت و پنهانکاری نیست بلکه حاصل جمع تمام احساس هاست؛ حاصل جمع هر آنچه که هست.»
عشق گستره کامل احساسات انسانی را شامل میشود حتی احساساتی که پنهان کرده یا از آنها میترسیم. یونگ میگوید: «من ترجیح میدهم کامل باشم تا خوب!» چقدر تا به حال ما خود را زیرپا گذاشتیم تا خوب و دوستداشتنی باشیم؟ ما بر این باور هستیم که برای دوستداشتنی بودن باید از شر صفات بد خود را رها کرده یا آنها را پنهان کنیم. هنگامیکه فردیت خودمان را درک میکنیم، کم کم خود را از پدر مادرمان جدا میدانیم و به شیوه تفکر جدایی از دیگر انسانها میپیوندیم اما هنگامیکه بزرگتر میشویم به این حقیقت که ما همه از نظر روحانی به هم مرتب هستیم پی میبریم و این پرسش را مطرح میکنیم که آیا ما جزء نیک یا بد این مجموعه هستیم یا برای ایجاد یک کل به همه اجزا نیاز است.
نمونهی کل نگرانه هستی، دیدگاهی انقلابی را در ارتباط با جهان درون و بیرون مطرح میکند. این دیدگاه، هر جزئی از هستی را به هر شکلی که باشد دارای شعور کل میداند، یعنی ما با وجود منفرد بودن منزوی و بدون ارتباط نیستیم. هر یک از ما جهان کوچکی هست که جهان بزرگی را در بر دارد و آن را منعکس میکند. در واقع هر یک از ما همهی ویژگیهای انسانی را داریم و چیزی وجود ندارد که ببینیم و درک کنیم و آن نباشیم.
یونگ نخستین بار واژه سایه را برای اشاره به قسمتهایی از شخصیت به کار برد که به دلیل ترس، جهل، خجالت یا نبود عشق طرد شدهاند. او درباره سایه چنین میگوید: «سایه، آن کسی است که شما نمیخواهید باشید.» یونگ معتقد بود که یکپارچه شدن با سایه ما را در شناسایی منشا عمیقتر زندگی معنوی خود کمک میکند.
با سایه چه کنیم؟
برای بیرون آوردن روشنایی از درونمان باید به درون تاریکی سفر کنیم. هرگاه احساس یا میلی را درونمان سرکوب میکنیم قطب مخالف آن را هم سرکوب میکنیم. ما با نفی زشتیهای خود از زیباییهایمان کم میکنیم و با نفی ترس خود از شجاعت خود میکاهیم. ما باید بیاموزیم که به تمامیوجود خودمان، اجازه بودن بدهیم. برای آزاد و مستقل بودن، اول باید بتوانیم باشیم و برای رسیدن به این موضوع بهتر است از داوری خود دست برداریم. ما باید خود را برای انسان بودن و کاستیهایمان ببخشیم و دوست بداریم زیرا هنگامیکه خود را داوری میکنیم، نسبت به دیگران هم این کار را انجام میدهیم.
منابع:
کتاب نیمه تاریک وجود، دبی فورد
دیدگاهتان را بنویسید